-
آیا می دانید؟ 00
دوشنبه 6 شهریورماه سال 1391 11:13
دانستنی های بسیار بسیار جالب آیا میدانید : شن خیس از شن خشک سبک تر است. آیا میدانید : حرف سی هیچ وقت در املای اعداد انگلیسی بکار نمی رود. آیا میدانید : بهترین زمان خواب از ساعت ?? شب تا طلوع خورشید است. آیا میدانید : عقاب معمولاً هنگام پرواز، مستقیم به خورشید می نگرد. آیا میدانید : کهکشان راه شیری تقریبا صد میلیارد...
-
تسـت روانشناســی 00
دوشنبه 6 شهریورماه سال 1391 11:04
یک تسـت روانشناســی جالـب به 6 سوال زیر به دقت فکر کنید و جواب های خود را روی یک صفحه کاغذ بنویسید. آنچه را که به طور طبیعی به ذهنتان می رسد یادداشت کنید. زمان لازم برای آن که خودتان را واقعاً در موقعیت های گفته شده احساس کنید، در نظر بگیرید. 1 _ خود را در یک کشتی تصوّر کنید که در حال غرق شدن است. شما خود را به آب...
-
دانستنی های بسیار بسیار جالب
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1391 14:42
دانستنی های بسیار بسیار جالب آیا میدانید : شن خیس از شن خشک سبک تر است. آیا میدانید : حرف سی هیچ وقت در املای اعداد انگلیسی بکار نمی رود. آیا میدانید : بهترین زمان خواب از ساعت 10 شب تا طلوع خورشید است. آیا میدانید : عقاب معمولاً هنگام پرواز، مستقیم به خورشید می نگرد. آیا میدانید : کهکشان راه شیری تقریبا صد میلیارد...
-
چه ساده شکست
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1391 14:29
چه ساده شکست چه ساده شکست و رفت دلی را که فقط برای او می تپد ، باورش مشکل است با دوریش چه کنم؟ تا کی در انتظار دیدتارش؟ تا کی در انتظار شنیدن آهنگ صدایش؟ تا کی با گریه شب هایم را به سحر رساندم؟ تا کی نبودنش و ندیدنش آزارم خواهد داد؟ چیست این زندگی؟ مقصودش چیست؟ انتهایش نصیب کیست؟ این را با تمام وجود می گویم که ای...
-
تفاوت عشق و ازدواج
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1391 14:28
تفاوت عشق و ازدواج یک روز پدر بزرگم برام یه کتاب دست نویس آورد، کتابی که بسیار گرون قیمت بود، و با ارزش، وقتی به من داد، تاکید کرد که این کتاب مال توئه مال خود خودته، و من از تعجب شاخ در آورده بودم که چرا باید چنین هدیه با ارزشی رو بی هیچ مناسبتی به من بدهد، من اون کتاب رو گرفتم و یه جایی پنهونش کردم، چند روز بعدش به...
-
پرسید بخاطر کی زنده ای
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1391 14:24
پرسید به خاطر کی زنده ای؟ با اینکه دلم میخواست داد بزنم و بگویم بخاطر تو، گفتم به خاطر هیچ کس. دوباره پرسید پس به خاطر چه زنده هستی؟ با اینکه دلم میخواست از ته دلم فریاد بزنم و بگم، به خاطر تو، با یه بغز غمگین گفتم، به خاطر هیچ چیز. پس پرسیدم تو به خاطر چه زنده هستی؟ در حالیکه اشک دز چشمانش جمع شده بود گفت: بخاطر کسی...
-
عشق
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1391 02:22
عشق عشق یعنی سربه دار اویختن عشق یعنی اشک حسرت ریختن عشق یعنی درجهان رسواشدن عشق یعنی مست و بی پرواشدن عشق یعنی سوختن یاساختن عشق یعنی زندگی را باختن عشق یعنی انتطار وانتظار عشق یعنی هرچه بینی عکس یار عشق یعنی دیده بر دردوختن عشق یعنی درفراقش سوختن عشق یعنی لحظه های التهاب عشق یعنی لحظه های ناب ناب عشق یعنی سوزنی آه...
-
معمای عشق
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1391 02:19
معمای عشق از استاد دینی پرسیدند عشق چیست؟ گفت : حرام است. از استاد هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت : نقطه ای که حول نقطه ی قلب جوان میگردد. از استاد تاریخ پرسیدن عشق چیست؟ گفت : سقوط سلسله ی قلب جوان. از استاد زبان پرسیدند عشق چیست؟ گفت : همپای love است. از استاد ادبیات پرسیدند عشق چیست؟ گفت : محبت الهیات است. از استاد...
-
ماجرای دختر ترشیده
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 12:24
ماجرای دختر ترشیده دختر ترشیده ای تا صبح خفت / صبح خوابش را به مادر باز گفت خواب دیدم خانه نورانی شده / کوچه سرتاسر چراغانی شده شربت و شیرینی و گل داشتیم / زیر ابروهای خود برداشتیم سفره عقد و نبات و خنچه بود / صورتم خوشگل تر از یک غنچه بود در لباسی توری و گلدار و ناز / آستین پُرچین و گردن بازٍ باز... مادرش زد بر سر او...
-
گاو همسایه غازه!!!
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 12:22
گاو همسایه غازه!!! آقاهه میره سربازی،... دور کلاش قرمزی،... آچین و واچین.... با صدای چی؟... با صدای مرغ..... یه مرغ دارم روزی 2 تا تخم میکنه،... چرا 2 تا؟... چون دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده.... شاید پشت کوه انداختی؟... نه خیر ،... زنجیر منو بافتی،... بله... بابا اومده،... با کی اومده؟... اون کیه باهاش؟... چی چی...
-
شیخ و مریدان در کوهستان
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 12:19
شیخ و مریدان در کوهستان آورده اند روزی شیخ و مریدان در کوهستان سفر می کردندی و به ریل قطاری رسیدندی که ریزش کوه آن را بند آورده بودی. و ناگهان صدای قطاری از دور شنیده شد. شیخ فریاد برآورد که جامه ها بدرید و آتش بزنید که این داستان را قبلن بدجوری شنیده ام. و مریدان و شیخ در حالی که جامه ها را آتش زده و فریاد می زدند ،...
-
راننده تاکسی
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 11:41
راننده تاکسی مسافر تاکسی آهسته روی شونهی راننده زد چون میخواست ازش یه سوال بپرسه… راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد… نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس… از جدول کنار خیابون رفت بالا… نزدیک بود که چپ کنه… اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شد… برای چندین ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد… سکوت...
-
تست هوش اقای باهوش
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 11:25
تست هوش اقای باهوش چرا روی آدرس اینترنت به جای یک دبیلیو، سه تا دبیلیو میگذارند؟ چون کار از محکمکاری عیب نمیکنه برای قطع جریان برق چه باید کرد؟ باید قبض آن را پرداخت نکرد آخرین دندانی که در دهان دیده میشود چه نام دارد؟ دندان مصنوعی چطور میشود چهارنفر زیر یک چتر بهایستند و خیس نشوند؟ وقتی هوا آفتابی باشد این کار...
-
قضاوت سریع
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 11:24
قضاوت سریع جایی که زنها باید به شوهرانشون اعتماد کنند زنه دیر وقت به خونه رسید آهسته کلید رو انداخت و درو باز کرد و یکسر به اتاق خواب سر زد! ناگهان بجای یک جفت پا دو جفت پا داخل رختخواب دید بلافاصله رفت و چوب گلف شوهرش رو برداشت و تا جایی که می خوردند آن دو را با چوب گلف زد و خونین و مالی کرد. بعد با حرص بطرف...
-
داستان خر برفت
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 08:52
داستان خر برفت روزی بود و روزگاری در زمانهای پیش یک درویشی سوار بر خرش به منزلگاه (خانقاه)درویشان رسید . در خانقاهى درویشی فقیر و محتاج زندگى مى کردند. او که از راهی دراز آمده و خسته بود و تصمیم گرفت که شب را در آن جا بگذراند پس خر خود را به نگهبان منزلگاه (خانقاه) سپرد. درویشان فقیر و حریص، خر مسافر را پنهانی فروختند...
-
داستان داناترین کودکان
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 08:51
داستان داناترین کودکان روزی مامون خلیفه عباسی به شکار می رفت . چند کودک که در کوچه بازی می کردند . با مشاهده سواران و خدمتکارانی که اطراف خلیفه را گرفته بودند ترسیده و پا به فرار گذاشتند اما یک کودک زیبا چهره در جای خود ایستاده بود و به این کاروان پادشاهی اعتنایی نمی کرد . مامون هنگامی که به کودک رسید با تعجب پرسید :...
-
داستان بلای شکم پرستی کودک
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 05:14
داستان بلای شکم پرستی کودک یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود بزرگی روزی به مسجد رفت تا دو رکعت نماز بگذارد در مسجد عده ای از کودکان مدرسه بودند . اتفاقا وقت نان خورن کودکان بود . دو کودک یکی پسر مردی ثروتمند و دیگری فرزند شخصی فقیر به نزدیک هم نشستند و غذا می خوردند. در ظرف غذای اولی نان و حلوا بود و آن دیگری نان...
-
داستان زندگی پسری از چندین فرزند جامعه امروز ما
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 04:50
دنیای مجازی چیست؟ روزی با عجله و اشتهای فراوان به یک رستوران رفتم. مدتها بود می خواستم برای سیاحت از مکانهای دیدنی به سفر بروم. در رستوران محل دنجی را انتخاب کردم، چون می خواستم از این فرصت استفاده کنم تا غذایی بخورم و برای آن سفر برنامه ریزی کنم. فیله ماهی آزاد با کره، سالاد و آب پرتقال سفارش دادم. در انتهای لیست...
-
داستان بت شکنی برای نفس یا خدا
پنجشنبه 2 شهریورماه سال 1391 04:05
داستان بت شکنی برای نفس یا خدا در بنی اسرائیل عابدی بود که تمام وقت عمرش صرف عبادت می شد ! او را گفتند که فلان محل درختی است که گروهی از مردم آن را می پرستند. عابد برای خدا غیرت کرده و تبر را برداشت و قصد آن درخت کرد که آن را از ریشه بکند شیطان به صورت مرد پیری به نزدش آمد گفت چه قصد داری؟ عابد گفت می خواهم درخت را از...
-
داستان زندانی و هیزم فروش
پنجشنبه 2 شهریورماه سال 1391 04:01
داستان زندانی و هیزم فروش یکی بود یکی نبود . روزی فقیری را به زندان بردند. او بسیار پرخُور بود و غذای همه زندانیان را میدزدید و میخورد. زندانیان از او میترسیدند و رنج میبردند, غذای خود را پنهانی میخوردند. روزی آنها به زندانبان گفتند: به قاضی بگو, این مرد خیلی ما را آزار میدهد. غذای 10 نفر را میخورد. گلوی او...
-
داستان جوان ارزشمند
پنجشنبه 2 شهریورماه سال 1391 03:56
داستان جوان ارزشمند مردى با خانواده خود سوار بر کشتى شد و به دریا سفر نمود. کشتى در وسط دریا در هم شکست جز همسر آن مرد تمام سرنشینان کشتى غرق شدند. زن روى تخته پاره کشتى نشست و امواج ملایم دریا آن تخته را حرکت داد تا به ساحل جزیره اى رساند. زن در ساحل پیاده شد و بعد از پیمودن ناگهان خود را بالاى سر جوانى دید;اتفاقا آن...
-
هتل در کوه های کانادا
پنجشنبه 2 شهریورماه سال 1391 03:51
هتل در کوه های کانادا هتل و تفریح گاه فایرمونت یکی از مکان های دیدنی شهر بنف در کاناداست. شهر بنف که در میان رشته کوه راکی واقع شده نام شهری توریستی واقع در پارک ملی بنف در ایالت آلبرتا، کانادا است. این پارک ملی تحت نظارت سازمان یونسکو و یکی از قدیمی ترین هتل ها را در خود جای داده است. این در حالیست که در میان کسانی...
-
داستان مناظره جبرئیل و میکائیل
پنجشنبه 2 شهریورماه سال 1391 03:48
داستان مناظره جبرئیل و میکائیل روزی جبرئیل و میکائیل با هم مناظر میکردند جبرئیل گفت : مرا عجب اید که با این همه بی حرمتی و جفاکاری خلق رب العزه بهشت از بهر چه آفریدند. میکائیل چون این بشنید گفت : مرا آن عجب می آید که با ان همه فضل و کرم و رحمت که الله بر بندگان است دوزخ از بهر چه آفرید ؟ از حضرت عزت و جناب جبروت ندا...
-
رنگین ترین هتل دنیا
پنجشنبه 2 شهریورماه سال 1391 03:44
رنگین ترین هتل دنیا هتل ر ن گ ی ن ک م ا ن در پالم استرینگ همان طور که از اسمش بر می آید مملو از رنگ های شاد می باشد. از بالکن هتل گرفته تا پاسیو و حتی لابی همه سرشار از رنگ های ر ن گ ی ن ک م ا ن ی هستند و همیشه این حس به شما دست می دهد که انگار وسط رنگین کمان هستید.
-
توجه به لجظات زیبای زندگی
پنجشنبه 2 شهریورماه سال 1391 03:43
ویلوننوازی در مترو در یک سحرگاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشینگتن دی سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد. این مرد در عرض 30 دقیقه، شش قطعه ازبهترین قطعات باخ را نواخت. از آنجا که شلوغ ترین ساعات صبح بود، هزاران نفر برای رفتن به سر کارهایشان به سمت مترو هجوم آورده بودند. سه دقیقه گذشته بود که مرد میانسالی...
-
داستان حضرت سلیمان گنجشک
پنجشنبه 2 شهریورماه سال 1391 03:23
داستان کوتاه حضرت سلیمان گنجشک حضرت سلیمان روزی گنجشکی را دید که به ماده خود می گوید : چرا از من اطاعت نمی کنی وخواسته هایم را به جا نمی آوری؟ اگر بخواهی تمام قبه و بارگاه سلیمان را با منقارم به دریا بی ندازم؛ توان آن را دارم! سلیمان از گفتار گنجشک خندید و آن ها را نزد خود خواست پرسید: چگونه می توانی چنین کاری را...
-
رستوران آلیس در سرزمین عجایب
پنجشنبه 2 شهریورماه سال 1391 03:16
رستوران به سبک "آلیس در سرزمین عجایب این رستوران باور نکردنی توسط Eiichi Maruyama و Katsunori سوزوکی در شهر توکیو طراحی شده است. این رستوران مثل یک دنیای فانتزی از رمان کلاسیک لوئیس کارول " آلیس در سرزمین عجایب" الهام گرفته شده است.
-
خطای دید 05
چهارشنبه 1 شهریورماه سال 1391 03:30
همزمان کلید های Ctrl و A را فشار دهید، چه می بینید؟ در این تصویر به جز ساعت شنی چه چیز دیگری می بینید؟ به وسط تصویر خیره شوید و سر خود را به عقب و جلو حرکت دهید برای چند لحظه به نقطه کوچک خیره شوید، هاله دور نقطه از بین می رود.
-
خطای دید 03
چهارشنبه 1 شهریورماه سال 1391 03:16
به تصویر زیر دقت کنید. آیا می توانید نقاط سیاه موجود در تقاطعات نوار های سفید را بشمارید؟! نقطه هایی که در تصویر به نظر شما سیاه هستند در اصل سفید هستند همان طور که متوجه شدید هیچ نقطه ی سیاهی وجود ندارد و این خطای دید شماست!
-
داستان جهل و بدبختی
چهارشنبه 1 شهریورماه سال 1391 02:55
جهل و بدبختی ! می گویند روزی رضاشاه با هیات همراه با ماشین جیپ در حال حرکت به سوی جنوب بوده که سر راه در حال عبور از یزد می بیند مردم در جایی جمع شده اند. رضا شاه می پرسد که چه خبر شده..؟ در پاسخ می گویند که: آخوند فلان مسجد یک دعایی خوانده و یک کور مادرزاد را شفا داده است. رضا شاه می گوید: آخوند و فرد شفا یافته را...