احساساتم

احساساتم

در این وبلاگ من قصد دارم زیبایی های دنیا را به شما نشان دهم
احساساتم

احساساتم

در این وبلاگ من قصد دارم زیبایی های دنیا را به شما نشان دهم

وصیت میکنم بعد مرگم….

وصیت میکنم بعد مرگم….

از بوی گلاب بدم می آید، همون آب معدنی کفایت می کند!

نگید این رانی هلو دوست داشت، سنگ قبرش رو با رانی بشوریمااا ، نوچ!

میشه خوب آقایون فامیل، به خاطر من سه متر ریش نزارید؟


خانوم های فامیل، خواهشا بالای سر قبرم جیغ و داد نکنید، باور کنید من از همهمه و شلوغی بدم میومد!

مردم، گناه که نکردم!

… … … مراسم ختم من آخوند هم نیارید واسه فامیل، دینی کلاس پنجم رو یادآوری کنه!!!
یه دوست دخترم نداریم که بگیم: خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟!
توی درایو E عکس دارم، خوراک اعلامیه، عکس پرسنلی نزاریداا، اونا جلب ترحم نمی کنه!

بعد از مرگم هنوز میت رو زمین مونده هارد کامپیوترم رو بزارید تو ماکروفر!

یه کاری کنید درایو D بیشتر بترکه!

من اندک آبرویی داشتم در این خانواده!!!

روی خرما ها پودر نارگیل نریزید، هم شکلش خز میشه، هم بدمزه میشه!

همون گردو بزارید لاش خیلی حال میده!

شایعه کنید قبل مرگش بهش الهام شده بود میمره!

از اون دیالوگ هاست که مو به تن سیخ می کنه هااا !!

پنج شنبه ها سر خاکم نیاید چه کاریه؟ ترافیکه!
فیس بوکم رو بلاک نکنید، گهگداری باهاش پست بدید بیاد بالا جیگر رفیقام کباب شه




منبع


زن و مرد

زن و مرد



آیا از جنگ بین دو جنس (زن و مرد) خسته نشده اید؟
زنان و مردان باهم متفاوت هستند، در این دو نکته تردیدی نیست.
ولی به جای تاکید روی کیفیت های منفی زن و مرد ، چرا روی نقاط مثبت آنها تاکید نکنیم؟

بیایید از خانم ها شروع کنیم:
زن ها مهربان ، عاشق و دلسوزند.
زن ها وقتی خوشحالند گریه میکنند.
زن ها برای نشان دادن توجه و علاقه همیشه کارهای کوچکی انجام میدهند.
زن ها برای دستیابی به بهترین چیزها برای همسر و فرزندانشان دریغ نمی کنند.
زن ها قدرت این را دارند که وقتی خیلی خسته هستند و نمی توانند روی پا بایستند ، لبخند بزنند.
زن ها می دانند چگونه یک وعده شام یا ناهار معمولی را به یک فرصت تبدیل کنند.
زن ها می دانند چگونه از پول خود بهترین استفاده را ببرند.
زن ها می دانند که چگونه یک دوست بیمار را تیمار کنند.
زن ها شادی و خنده را به دنیا ارزانی می دارند.
زن ها می دانند چگونه ساعت های متوالی کودکان را سرگرم کنند.
زن ها صادق و وفادار هستند.
زن ها در زیر آن ظاهر نحیف ، اراده پولادین دارند.
زن ها برای یاری رساندن به دوست محتاجشان، همه کار انجام می دهند.
زن ها از بی عدالتی به آسانی به گریه می افتد.
زن ها می دانند چگونه به یک مرد احساس پادشاه بودن بدهند.
زن ها دنیا را مکانی شادتر برای زندگی می سازند.

حالا نوبت مردهاست....:
مردان برای حمل اشیاء سنگین و کشتن سوسک و عنکبوتها خوب هستند.



منبع


بیچاره دخترا

بیچاره دخترا...


بیچاره دخترا اگه خوشگل باشن می گن عجب جیگریه!
اگه زشت باشن می گن کی اینو می گیره!
اگه تپل باشن می گن چه گوشتیه! اگه لاغر باشن می گن چه مردنیه!
اگه مودبانه حرف بزنن می گن چه لفظ قلم حرف می زنه! اگه رک و راست باشن می گن چه بی حیاست!
اگه یه خورده فکر کنن می گن چقدر ناز می کنه! اگه سری جواب بدن می گن منتظر بود!
اگه تند راه برن می گن داره می ره سر قرار!
اگه اروم راه برن می گن اومده بیرون دور بزنه ول بگرده!
اگه با تلفن کارتی حرف بزنن می گن با دوست پسرشه! اگه خواستگارو رد کنه می گن یکی رو زیر سر داره!
اگه حرف شوهرو پیش بکشه می گن سر و گوشش می جنبه !
اگه به خودش برسه می گن دلش شوهر می خواد می خواد جلب توجه کنه !
اگه............چکار کنه بمیره خوبه؟

غزل طنز حافظ

غزل طنز حافظ






نیمه شب پریشب/ گشتم دچار کابوس

دیدم به خواب حافظ / توی صف اتوبوس

گفتم : سلام حافظ
گفتا: علیک جانم

گفتم :کجا می روی؟
گفتا:ولله خود ندانم

گفتم:بگیر فالی ؟                   
گفتا: نمانده حالی!

گفتم: چگونه ای؟                 
گفتا: در بند بی خیالی!

گفتم :که تازه تازه؟شعر و غزل چه داری ؟
گفتا: که می سرایم شعر سپید باری

گفتم: ز دولت عشق؟   
گفتا که کودتا شد

گفتم :رقیب تو ؟
گفتا: الحمدالله کله پا شد

گفتم :کجاست لیلی ؟مشغول دلربایی ؟
گفتا: شده ستاره! در فیلم سینمایی

گفتم :بگو ز خالش! آن خال آتش افروز
گفتا: عمل نموده! دیروز یا پریروز

گفتم: بگو ز مویش؟
 گفتا :که مش نموده

گفتم :بگو ز یارش
 گفتا : ولش نموده

گفتم :چرا ؟چگونه؟ عاقل شدست مجنون؟
گفتا: شدید گشته معتاد گرد و افیون

گفتم: کجاست جمشید؟جام جهان نمایش
گفتا: خریده قسطی؟ تلویزیون به جایش

گفتم :بگو ز ساقی/ حالا شده چه کاره؟
گفتا: شدست منشی! در دفتر اداره

گفتم :بگو ز زاهد/ آن رهنمای منزل
گفتا: که دست خود را بردار از سر دل

گفتم: ز ساربان گو/ با کاروان غم ها
گفتا :آژانس دارد؟ با تور دور دنیا

گفتم :بگو ز محمل/ یا از کجاوه یادی
گفتا: دوو !پژو! بنز! یا گلف نوک مدادی

گفتم: بگو ز مشک/ آهوی دشت زنگی
گفتا: که ادکلن شد! در شیشه های رنگی

گفتم: سراغ داری ؟میخانه ای حسابی
گفتا: که آنچه بوده/ گشته چلوکبابی

گفتم :بلند بوده/موی تو آن زمان ها
گفتا: به حبس بودم/ از ته زدم آنها را

گفتم: شما و زندان؟ حافظ ما رو گرفتی
گفتا: ندیده بودم/هالو به این خرفتی!

رانندگی

یک داستان و حکایت جالب و نکته دار


یه خانمی با ماشین خودش تو جاده داشت رانندگی میکرد


[تصویر: 1365007932.jpg]

یه آقایی هم داشت با ماشین خودش تو همون جاده تو باند مخالف رانندگی میکرد
[تصویر: 1369065939.jpg]

وقتی این دو به هم رسیدند

خانم شیشه ی ماشینش رو پایین میکشه و خطاب به آقا فریاد میزنه

حیووووووووون

آقا هم بلافاصله داد میزنه

میمووووووون

هر دو به راه خود ادامه دادند

و

آقاهه کلی به خاطر واکنش سریع و هوشمندانه ای که نشون داده بود خوش به حالش شده بود
فقط وقتی سرپیچ بعد رسید
[تصویر: 1323749684.jpg]


نتیجه ی اخلاقی:

مردها هیچوقت واقعا نمی فهمند که

زن ها دارن تلاش میکنند چی بهشون بگن!!!!!!!

ازدواج موقت به سبک ایرانی

ازدواج موقت به سبک ایرانی

قریب به همین چند وقت پیش بود که صبح زود داشتیم مثل هر روز از جلوی دکه روزنامه فروشی محل رد می شدیم که ناگهان با دیدن تیتر یکی از روزنامه های روی پیشخوان چشممان ازحدقه کوبید بیرون.
دیدن این تیتر آن چنان سرمست و ملنگمان کرده بود که اصلآ حواسمان نبود وسط خیابان جای بشکن زدن و آواز خواندن نیست و با نگاه های چپ چپ اطرافیان بود که کمی خودمان را جمع جور کردیم.
 آقایی که بقل دستمان ایستاده بود و داشت با یک دست سیبیلهایش را بالانس میکرد و با دست دیگرش گوشش را پاکسازی میکرد, با دیدن این صحنه خطاب به من گفت که از این جلف بازی ها در نیاوریم و جنبه دیدن یک تیتر ناقابل را داشته باشیم.
همانجا ملتفت شدیم که این آقای سیبیل قشنگ در جریان شرح ماوقع آن تیتر نبوده که این چنین داشت در باب جنبه و این جور چیزها اظهار فضل میکرد.
حدسم درست بود...نشان دادن تیتر فوق به رفیق لوتی مسلکمان همانا و غش کردن او در وسط خیابان هم همانا.
مردمی که جمع شده بودند تا ماجرا را ببینند هر کدامشان با دیدن آن تیتر برق از سه فازشان اتصالی میکرد و فریاد احسنت و آفرینشان بود که به هوا بلند می شد. پیر مردی که نفس نفس زنان به زور چند جوان که زیر بقلش را گرفته بودند راه میرفت, جلو آمد و جویای ماجرا شد.
حرفی نزدم و تیتر را به او نشان دادم ... پیر مرد که انگار روحی تازه از عالم غیب بر جسمش نواخته بودند آن چنان هیجان زده شد که عصا را به گوشه ای پرت کرد شروع کرد به بشکن زدن و بالا و پایین پریدن.هنوز یک ساعتی نگذشته بود که ملت بابت آن تیتر شهر را چراغانی کردند.
همه در حال انجام مقدمات کار بودند و در جستجوی شخص مورد نظر شماره به دست به این سو و آن سوی خیابان میرفتند .
در همین لحظه آن آقایی که سیبیلش از حوالی بنا گوشش در رفته بود بالاخره به هوش آمد با حالی نیمه جان که انگار صدایش از قعر چاه به گوش میرسید درباره آن تیتر  گفت: "ما کشته مرده ای این قبیل جسارتها هستیم....خدا عمر با عزت بدهد به باعث و بانی اش"یکی دیگر از آقایانی که صورتش با تیغ موکت بری برق انداخته بود اشاره کرد:"به این میگویند اصلاحات اساسی.
آدم اصلاح هم می خواهد بکند اینجوری از بیخ و بن همه چیز را بتراشد.
"نفر سوم هم که مثل دومی صورتش را با دستگاه چمن زنی سفید کرده بود و علاوه بر آن یک کراوات هم به خودش ضمیمه کرده بود, گلویی صاف کرد گفت :"به این میگویند جامعه مدنی!! مسئولین کشور تازه دارند روشن فکر میشوند."
 و بعد از این جمله متفکرانه فریاد احسنت و مرحبایش به آسمان بلند شد و بقیه هم به نشانه تاکید با او همراهی کردند. با خودم میگویم در فکر مسئولین کشور این بار به جای لامپ صد, پرژکتور استادیوم آزادی را روشن کرده اند.
راستی یادم رفتم بگویم تیتر آن روزنامه چه بود ...قضیه از این قرار بود که وزیر کشور در بیاناتی کوبنده و انقلابی اعلام کرده بود که:" ازدواج موقت باید با جسارت در کشور ترویج شود" با همین افکار به راه هم ادامه دادم تا قبل از اینکه این روشنایی ذهن مسئولین فحش و ناسزای جناب مدیر را بابت تاخیر آن روز برایم به ارمغان بیاورد خودم را به اتوبوس برسانم.