احساساتم

احساساتم

در این وبلاگ من قصد دارم زیبایی های دنیا را به شما نشان دهم
احساساتم

احساساتم

در این وبلاگ من قصد دارم زیبایی های دنیا را به شما نشان دهم

چه ساده شکست

چه ساده شکست



چه ساده شکست و رفت دلی را که فقط برای او می تپد ، باورش مشکل است با دوریش چه کنم؟

تا کی در انتظار دیدتارش؟

تا کی در انتظار شنیدن آهنگ صدایش؟

تا کی با گریه شب هایم را به سحر رساندم؟

تا کی نبودنش و ندیدنش آزارم خواهد داد؟

چیست این زندگی؟

مقصودش چیست؟

انتهایش نصیب کیست؟

این را با تمام وجود می گویم که ای زندگی هرچه خواهی با من کن اما این را بدان تا ابد با خاطره هایش زندگی خواهم کرد ، آری توانستی از من جدایش کنی جسمش را از جسمم جدا کردی ، اما افسوس که هیچگاه روحش از من جدا نخواهد شد ، با عشقش چنان زنجیری ساخته ام و بر گردن افکنده ام که هیچگاه از هم نخواهد گسست دل در گرو مهربانی اش با لذت دنیا خداحافظی کرد ، می دانم سرنوشت چنین نوشت و تو ای روزگار بی رحم چنین کردی ، با خود چه پنداشتی ؟

پندارت این بود که اگر او را از من بگیری همه چیز تمام خواهد شد ری زندگی را از من گرفتی آرامشم را صلب کردی دوریش عذابم می دهد می دانم در انتها نیز از غم فراقش در گوشه ای از قبرستان تاریک و سرد دفن خوام شد اما این را بدان تا آنگاه که دلی در سینه دارم او را خواهم پرستید با ذره ذره وجودم مگر این که با پتک زمانه سینه ام بدری و دل از وجودم جدا کنی آن روز همان روز مرگ است روزی که روح از تنم جدا شده ، روزی که یادش را از دل بیرون کنم روح از جان بیرون کرده ام و اما تو ای ستاره ی شبهای تیره و تاریکم تنهایم گذاشتی ولی بدان که تا همیشه مرحم و محرم دلم خواهی ماند و جزء تو هیچکس در کوچه پس کوچه های دلم جایی نخواهد یافت این دل تا بی نهایت تقدیم به توست. تقدیم به تویی که همواره یادت آرامش بخش زندگیست.


تفاوت عشق و ازدواج

تفاوت عشق و ازدواج



یک روز پدر بزرگم برام یه کتاب دست نویس آورد، کتابی که بسیار گرون قیمت بود، و با ارزش، وقتی به من داد، تاکید کرد که این کتاب مال توئه مال خود خودته، و من از تعجب شاخ در آورده بودم که چرا باید چنین هدیه با ارزشی رو بی هیچ مناسبتی به من بدهد، من اون کتاب رو گرفتم و یه جایی پنهونش کردم، چند روز بعدش به من گفت کتابت رو خوندی؟
گفتم نه،
وقتی ازم پرسید چرا؟


 گفتم گذاشتم سر فرصت بخونمش، لبخندی زد و رفت،

همون روز عصر با یک کپی از روزنامه همون زمان که تنها نشریه بود برگشت اومد خونه ما و روزنامه رو گذاشت روی میز، من داشتم نگاهی بهش می انداختم که گفت این مال من نیست امانته باید ببرمش، به محض گفتن این حرف شروع کردم با اشتیاق تمام صفحه هاتش رو ورق زدن و سعی می کردم از هر صفحه ای حداقل یک مطلب رو بخونم.

در آخرین لحظه که پدر بزرگ می خواست از خونه بره بیرون، تقریبا به زور اون روزنامه رو کشید از دستم بیرون و رفت.
فقط چند روز طول کشید که اومد پیشم و گفت ازدواج و عشق مثل اون کتاب و روزنامه می مونه.

ازدواج اطمینان برات درست می کنه که این زن یا مرد مال تو هستش مال خود خودت، اون موقع هست که فکر می کنی همیشه وقت دارم بهش محبت کنم، همیشه وقت هست که دلش رو به دست بیارم، همیشه می تونم شام دعوتش کنم اگر الان یادم رفت یک شاخه گل به عنوان هدیه بهش بدم، حتما در فرصت بعدی این کارو می کنم حتی اگر هر قدر اون آدم با ارزش باشه مثل اون کتاب نفیس و قیمتی، اما وقتی که این باور در تو نیست که این آدم مال منه، و هر لحظه فکر می کنی که خوب این که تعهدی نداره، می تونه به راحتی دل بکنه و بره، مثل یه شیء با ارزش ازش نگهداری می کنی و همیشه ولع داری که تا جایی که ممکنه ازش لذت ببری، شاید فردا دیگه مال من نباشه، درست مثل اون روزنامه حتی اگر هم هیچ ارزش قیمتی نداشته باشه...


و این است تفاوت عشق است با ازدواج.

پرسید بخاطر کی زنده ای

پرسید به خاطر کی زنده ای؟



با اینکه دلم میخواست داد بزنم و بگویم بخاطر تو، گفتم به خاطر هیچ کس.دوباره پرسید پس به خاطر چه زنده هستی؟
با اینکه دلم میخواست از ته دلم فریاد بزنم و بگم، به خاطر تو، با یه بغز غمگین گفتم، به خاطر هیچ چیز.
پس پرسیدم تو به خاطر چه زنده هستی؟
در حالیکه اشک دز چشمانش جمع شده بود گفت: بخاطر کسی که بخاطر هیچ زنده است.

عشق


عشق



     عشق یعنی سربه دار اویختن

          عشق یعنی اشک حسرت ریختن
        عشق یعنی درجهان رسواشدن
            عشق یعنی مست و بی پرواشدن
       عشق یعنی سوختن یاساختن
    عشق یعنی
زندگی را باختن

عشق یعنی انتطار وانتظار
           عشق یعنی هرچه بینی عکس یار
    عشق یعنی دیده بر دردوختن
       عشق یعنی درفراقش سوختن
      عشق یعنی لحظه های التهاب
       عشق یعنی لحظه های ناب ناب

    عشق یعنی سوزنی آه شبان


معمای عشق

معمای عشق


معمای عشق


از استاد دینی پرسیدند عشق چیست؟ گفت : حرام است.


از استاد هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت : نقطه ای که حول نقطه ی قلب جوان میگردد.

از استاد تاریخ پرسیدن عشق چیست؟ گفت : سقوط سلسله ی قلب جوان.

از استاد زبان پرسیدند عشق چیست؟ گفت : همپای love است.

از استاد ادبیات پرسیدند عشق چیست؟ گفت : محبت الهیات است.

از استاد علوم پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عنصری هست که بدون اکسیژن میسوزد.

از استاد ریاضی پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عددی هست که هرگز تنها نیست.

از استاد فیزیک پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها آدم رباتی هست که قلب را به سوی خود می کشد.

از استاد انشا پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها موضوعی است که می توان توصیفش کرد.

از استاد قرآن پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها آیه ای است که در هیچ سوره ای وجود ندارد.

از استاد ورزش پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها توپی هست که هرگز اوت نمی شود.

از استاد زبان فارسی پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها کلمه ای هست که ماضی و مضارع ندارد.

از استاد زیست پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها میکروبی هست که از راه چشم وارد میشود.

از استاد شیمی پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها اسیدی هست که درون قلب اثر میگذارد.

 



از خود عشق پرسیدم عشق چیست؟ گفت فقط یک نگاه



نامه ی قبل خودکشی یه دختر ۱6 ساله

نامه ی قبل خودکشی یه دختر 16 ساله



سلام مامان خوبی؟

اول از همه می خوام بگم دوستت دارم ،خیلی دوستت دارم

نمیدونی حالا کجا هستم؟
نمی دونی چه حالی دارم؟
خیلی سبک دارم پرواز می کنم
حالا بالای میز اتاق تو هستم
تو رو خدا قسم گریه نکن ،چون من دارم می بینمت ها
مامان جونم از تو چند تا خواهش دارم
گوش می کنی؟
اول اینکه برام گریه نکنی ،باشه ؟
من الان جام خیلی خوبه
خیلی راحت تر از شما هاست
می خوام بدونی من اینجا چه کار می کنم ؟
پس برو جای کتابهام
اون کتاب قرمزه …
که اسمش....... اونو بخون ، مطمئن باش درست می گه پس از تو خواهشم می کنم ……گریه نکنی
جسم من پیش شما نیست ولی دارم شما را می بینم

امروز صبح که بهت زنگ زدم یادته؟؟

بهم فحش دادی ،داد و فریاد هات یادته

خیلی ناراحت شدم …

ولی الهی فدات بشم …

می بخشمت …

خودت رو ناراحت نکن

می خوام چند تا حقیقت را بهت بگم


*اول اینکه

این طرز فکرت که می گی هر بچه ای تو ناز و نعمت بزرگ بشه ،خراب می شه و هربچه ای که سختی ببینه قدر پول رو می بینه و آینده اش خوب می شه


*به نظر من اشتباه بود


درست می گی ولی بچه ای که پول نداشته باشه و پول نبینه ،مثل من که بدون پول است و پول نمی بینه خیلی فرق می کنه
من وقتی می دیدم موبایلم قطع شده فکر می کنی ناراحت نمی شدم؟
فکر می کنی وقتی می گم میز رسم می خوام نمی خریدی ناراحت نمی شم؟
فکر می کنی روزی $$$$ یا $$$$ هزار تومان پول تو من را ناراحت نمی کنه؟
مامان فکر می کنی $$$ هزار تومان پول مدرسه دادی و $$$/.$$$/$$$/$$ میلیارد بار گفتی تو سر من نخورده ؟
مامان جونم
“می دونم دوستم داری “می دونم همه زندگیت منم
واسه همین دارم اینا رو برات می نویسم
مامان
تنها آرزوم این بود
امروز ظهر بیام تو بغلت بخوابم
ببوسمت
ولی……..هرچی بود تمام شد
تو همیشه می گفتی شوهر درست باید انتخاب کرد
مامان بگذار از این حرفها بگذریم

*خواهش دومم که می دونی چیه ؟

نه؟

نمیدونی؟


اینه که بگم به بابا مدارا کن ،اونم دوستت داره ،به جون خودت دوستت داره

ولی بلد نیست ابراز کنه


مامان جون عزیزم

*نبینم یه وقت بخواهید از هم جدا بشین ها….

قربون او اشکهات برم گریه نکنی….

ببین من الان چه خوشحالم
اگه تو گریه کنی منم ناراحت می شم
تو دوست داری من ناراحت باشم؟؟
مامان جونم بدون همیشه دوستت داشتم تو رو و بابا رو ………..
بخدا قسم من تا جایی که تونستم سعی کردم ازمن ناراحت نشی

ولی عجب……


*تو یادت رفت من هم نیاز به محبت دارم
اما آخرش
الهی قربون چشمات برم

منبع