مردى با خانواده خود سوار بر کشتى شد و به دریا سفر نمود. کشتى در وسط دریا در هم شکست جز همسر آن مرد تمام سرنشینان کشتى غرق شدند. زن روى تخته پاره کشتى نشست و امواج ملایم دریا آن تخته را حرکت داد تا به ساحل جزیره اى رساند. زن در ساحل پیاده شد و بعد از پیمودن ناگهان خود را بالاى سر جوانى دید;اتفاقا آن جوان راهزنى بود که از هیچ گناهى ترس و واهمه نداشت . جوان ناگاه دید که بالاى سرش زنى ایستاده سرش را بلند کرد. رو به زن کرد و گفت :تو جنى یا انسان ؟ زن پاسخ داد:از بنى آدمم ! مرد بى حیا بدون آنکه سخنى بگوید افکار خلافى در سر گذراند و چون خواست اقدامى صورت دهد، زن را سخت پریشان و لرزان دید راهزن گفت :این قدر پریشان و لرزانى ؟ زن با دست به سوى آسمان اشاره کرد و گفت :از او (خدا) مى ترسم . مرد پرسید:آیا تا بحال چنین کارى کرده اى ؟ زن پاسخ داد:به خدا سوگند نه ! ترس و اضطراب زن در دل مرد بى باک اثر گذاشت ! راهزن گفت :تو که تاکنون چنین کارى را نکرده اى و اکنون نیز من تو را مجبور مى کنم ، این گونه از خداى مى ترسى . به خدا قسم ! که من از تو به این ترس و واهمه از خدا سزاوارترم . راهزن این سخن را گفت و بدون آنکه کار خلافى انجام دهد برخاست و توبه کرد و به سوى خانه اش به راه افتاد همین طور که در حال پشیمانى و اضطراب راه مى پیمود. ناگاه به راهبى برخورد کرد و با یکدیگر همراه و هم سفر شدند مقدارى از راه را با هم رفتند. هوا بسیار داغ و سوزان بود و آفتاب به شدت بر سر آن دو نفر مى تابید. راهب گفت :جوان ! دعا کن تا خدا سایه بانى از ابر براى ما بفرستد تا از حرارت خورشید آسوده شویم . جوان با شرمندگى گفت : من عمل نیکویى در پیشگاه خدا ندارم تا جراءت درخواست چیزى از او داشته باشم . عابد گفت :پس من دعا مى کنم ، تو آمین بگو. جوان قبول کرد. راهب دعا کرد و جوان آمینگفت ! طولى نکشید توده اى ابر آمد بالاى سرشان قرار گرفت و بر سر آن دو سایه انداخت هر دو زیر سایه ابر مقدار زیادى راه رفتند تا بر سر دو راهى رسیدند و از یکدیگر جدا شدند عابد به راهى رفت و جوان به راهى . راهب متوجه شد ابر بالاى سر جوان حرکت مى کند. راهب او را مورد خطاب قرار داد و گفت :اکنون معلوم شد تو بهتر از من هستى . دعاى من به خاطر آمین مستجاب شده . اکنون بگو ببین چه کار نیکى انجام داده اى که در نزد خدا ارزشمندتر از عبادت چندین ساله من است جوان داستان خود را با آن زن تفصیلا نقل کرد. راهب پس از آگاهى از مطلب گفت :خداوند گناهان گذشته ات را به خاطر آن ترس آمرزیده مواظب آینده باش و خویشتن را بار دیگر به گناه آلوده مساز.