پسر کوچکی وارد مغتزه ای شد.
جعبه ی نوشابه را به سمت تلفن هل داد,بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره!
مغازه دار متوجه پسرک بود و به مکالمه اش گوش می داد.
پسرک پرسید : خانم می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟
زن پاسخ داد : کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد.
پسرک گفت : خانم,من این کار را با نصف قیمتی که به او می دهید انجام خواهم داد.
زن در جواب گفت : که از کار این فرد کاملا راضی هستم!
پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد : خانم,من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم;در این صورت شما دراین یکشنبه زیباترین چمن کل شهر را خواهید داشت!
مجددا زن به پسرک جواب منفی داد!
پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت,گوشی را گذاشت!
مغازه دار که به صحبت های او گوش داده بود به سمت پسرک رفت و گفت : پسر!
از رفتارت خوشم آمد ; بخاطر این که روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری به تو بدهم.
پسر جواب داد : نه ممنونم ,فقط داشتم عمل کردم را می سنجیدم!من همان کسی هستم که برای این خانم کار می کنم!!
بیاید ما هم به پشت سرمان برگردیم و به رده پاهای خود در زندگی نگاه کنیم!
شاید زیاد هم خالی از اشتباه نباشیم!